گلچین سهام

Friday, November 16, 2007

كتابي بسيار عالي برگرفته از يادداشتي از سايت تالار بورس

چرا ميبريد؟ چرا ميبازيد؟ فصل اول
نام كتاب: چرا مي بريد؟ چرا ميبازيد؟ترجمه: ناهيد سپهر پورمنبع: ايران تحليلفصل اول: ماجرای من در سرزمین وارونه اکنون چندین سال است (از جمله بیشتر روزهای سال 1929 ) که تجربه حیرت انگیز فعالیت در بازار سهام را دارم و در اغلب موارد نه تنها زیان ندیده ام، بلکه سود هم برده ام من به هزینه دشمن به کشور خودش سفر کردم. حتی اگر زیان می کردم، ماجرای شگفت انگیزی بود زیرا این شانس را داشتم تا ویژگی ها و نقاط ضعف طبیعت انسانی را در بزرگترین آزمایشگاه بشری روی کره زمین بشناسیم. درست مثل رفتن به کالج با شهریه رایگان توام با پاداش های متناوبی که به منظور تشویق به من داده می شد اگر فعالان وال استریت سودی بیشتر از آنچه که انتظارش را داشتم به من بازگرداندند، فکر می کنم به این دلیل بود که توام با کنجکاوی سیری ناپذیر خود برای شناخت آنچه که افراد بشری مایل به انجامش هستند، بازار سهام را از دیدگاه رفتار جمعی نگاه کردم. در صفحات بعدی سعی دارم به شرح ذهنیات مردم بپردازم، ذهنیاتی که اغلب موجب زیان دیدن آنها در این عرصه می شود. امیدوارم بتوانم نشان بدهم که چگونه می توان از وال استریت سود برد. محض خاطر خوانندگان بی صبر، اکنون هیچ ضرری ندارد که بگویم به نظر من کلید پیروزی این است که دقیقاً برخلاف آنچه که دیگران انجام می دهند عمل کنیم. به عبارت دیگر، باید متضاد باشیم. با این حال می دانم، این فرمول آنقدر ساده به نظر می رسد که هیچ کس از آن پیروی نخواهدکرد. در واقع اگر بسیاری از مردم مطابق آن عمل می کردند که دیگر کارساز نبود. اگر همه سعی می کردند وقتی قیمتها پایین است اقدام به خریدکنند، دیگر معامله خوب وجود نداشت. تنها معدودی از افراد قیمتهای مناسب را پیدا می کنندزیرا اکثر مردم هرگز قیمت های مناسب را نمی شناسند. جمع همیشه زیان می کند زیرا همیشه در اشتباه است . در واقع اشتباه جمع این است که معمولی رفتار می کند. به نظر می رسد انگیزه طبیعی هر فرد در بازار سهام در واقع دشمن موفقیت اوست. به همین دلیل است که موفقیت دربورس تا این حد دشوار است. اگر فکر می کنید می توانید به آسانی و دائماً مخالف با آنچه که از نظر دیگران درست است عمل کنید، این کار را امتحان کنید. در هر مرحله، فرد وسوسه می شود آنچه را که منطقی به نظر می رسد انجام دهد. اما این کار غیرعاقلانه است. شرح مفصل این مطلب را در بخش های بعدی خواهید خواند. وقتی ماجراهایی را که در ابتدای فعالیت در بازار سهام داشتیم مرور می کنم، از اینکه چطور جرات کرده بودم درکمال بی تجربگی قدم در این راه بگذارم متعجب می شوم . خیلی چیزها را نمی دانستم هرگز حتی به این نکته فکر نکرده بودم که خبر خوب در مورد سهام یک شرکت این است که قیمت آن پایین باشد. همین طور نمی دانستم که اخبار بد می تواند بالا رفتن قیمتها باشد. هنوز نتوانسته بودم دلایل مشخصی پیدا کنم که نشان دهد چرا کسانی که به کار سهام می پردازند بیشتر بازنده اند تا برنده. عاملی که نقش مهمی در زیانهای فعالیت در سهام بازی می کرد هنوز برای من یک کتاب مهروموم شده بود. گمان خیلی ضعیفی داشتم که خطر باختن در بازار سهام در روزهای دوشنبه بیشتر از همیشه است. همین طور نمی فهمیدم چرا افراد مایلند اوراق بهادار ارزشمند خود را بفروشند و کم ارزشها را نگاه دارند وقتی دیدم قیمتها درست حدود ساعت یک بعد از ظهر در پایین ترین سطح خودهستند، فکر کردم این یک شانس واقعی است. من می فهمیدم عامل برد و باخت افراد کمتر به اوضاع اقتصادی و بیشتر به روانشناسی انسانی بستگی دارد. برخی خصوصیات ذهنی که تقریباً در همه وجود دارد، موانع موفقیت ماهستند. چرا وقتی فروش یک دسته از سهام برانم سود آور بود، آن را نفروختم؟ چرا صبرکردم و با اینکه شاهد پایین تر رفتن بیشتر قیمت ها و در نتیجه کمتر شدن سودم بودم، حتی پیشنهاد فروش سهام خود را ارائه ندادم؟ من به این نکته پی بردم که رفتارم کاملاً مثل پیرمردی بودکه در دوران کودکی می شناختم. او یک تله بوقلمون داشت و یک نقشه ابتدایی، شامل یک جعبه بزرگ که در قسمت بالای آن یک در با لولا نصب شده بود این در بایک پشت بند، بازنگه داشته می شد و یک تکه ریسمان به آن متصل بود که انتهای آن صد فوت آن طرف تر به یک اتاقک می رسید. یک ردباریک از دانه های ذرت در مسیر بوقلمون ریخته می شدکه آنها را به سمت جعبه هدایت می کرد. وقتی به جعبه می رسیدند، در داخل آن مقدار خیلی زیادی ذرت می دیدند. درست در لحظه ای که چند بوقلمون به داخل جعبه کشیده می شدند، دوستمان پشت بند را می کشید ودر روی جعبه می افتاد. همین که در جعبه بسته می شد، حالا برای باز کردن آن باید به سمت جعبه می رفت و با این کار تمام بوقلمون های دیگر را که بیرون از جعبه بودند می ترساند. در نتیجه زمان کشیدن پشت بند وقتی بود که تعداد بوقلمون های مورد انتظار وی درون جعبه بودند. یادم می آید یک روز که با او بیرون رفته بودم، دیدم که دوازده بوقلمون در جعبه اش است. سپس یکی از آنها بیرون جهید و ماند یازده بوقلمون. پیرمرد گفت:"عجب ای کاش وقتی همه دوازده تاتوی جعبه بودن ریسمانو می کشیدم...یک دقیقه صبر می کنم،شاید اون یکی هم برگردد"اما وقتی منتظر شد تا دوازدهمی به درون جعبه بازگردد، دوتای دیگرهم بیرون جستند. پیرمرد گفت :«مثل اینکه باید به همان یازده تا قناعت می کردم. همین که یکی دیگه برگرده، ریسمانو می کشم.» اما سه تای دیگر بیرون پریدند بازهم پیرمرد منتظر شد. او که یک بار موفق شده بود دوازده بوقلمون را به دام بیندازد، حالا راضی نمی شد با کمتر از هشت بوقلمون به خانه برگردد. اصلا نمی توانست از این فکر صرفنظر کند که چند تا از همان بوقلمون های اولی حتماً به جعبه برمی گردند. سرانجام وقتی فقط یک بوقلمون در جعبه مانده بود، گفت: «منتظر می مونم تااین یکی هم بیرون بره یا یکی دیگه هم بیاد توی جعبه و بعدش دیگه می رم.» تنها بوقلمونی که در جعبه مانده بود هم بیرون پریدو به سایر بوقلمون ها پیوست و پیرمرد دست از درازتر راه خانه را در پیش گرفت.فکر کردم این ماجرا بی شباهت به بازار سهام نیست. وقتی می دیدم نرخ واحد یک سهم به 80 دلار می رسد، دلم نمی خواست آن را حتی به نرخ 78 دلار بفروشم، و وقتی این رقم به رقم 75 تنزل پیدا می کرد مایل بودم آن را به 77 دلار بفروشم. وقتی هم بالاخره مجبور می شدم هر سهم را به نرخ 65 دلار بفروشم. در عجب بودم از اینکه چه عاملی موجب شده بود این قدر منتظر بمانم. علت علاقه من به بازار سهام در مرحله اول این بود که به طور طبیعی تمایل چندانی به تلاش زیاد نداشتم، دلیل دوم این حقیقت بود که تقریباً هر چیزی که هر کس به طور اتفاقی در مورد سهام به من گفته بود، به طرز ناباورانه ای نادرست ازآب در آمده بود و همین امر کنجکاوی ام را تحریک کرده بود. همچنان که به عنوان یک نویسنده در این بازار به تجارت خود مشغول بودم، مثل تمام افراد در معرض پندها و راهنماییها قرار می گرفتم. ظاهراً بعضی از این پیش بینی ها به حقیقت می پیوست و من تعجب می کردم ا زاینکه چراتقریباً تمام کسانی که می شناختم، انباشته از اطلاعات نادرست هستند. برای ارضای کنجکاویم، به طرز مرموزی شروع کردم به یادداشت کردن تمام توصیه هاو تبادل نظرات افراد به ظاهر باهوش در بورس سهام، اگر دوستی می گفت که برای یک حرکت سریع، سهام شرکت یونایتداستیتس استیل را بخرم، این پیشنهاد را در کتابچه خود می نوشتم. ماهها بعد یادداشت هایی را که به این ترتیب جمع آوری کرده بودم مورد بررسی قرار دادم تااین اطلاعت پیشگویانه را با آنچه که واقعاً اتفاق افتاد بود مقایسه کنم. همین امر موجب شدمطمئن شوم تمام حدسهایم مبنی براینکه غالب نکاتی که در مورد بورس می شنیدم مغایر با حقیقت بود، درست بوده است، حتی با حذف اطلاعات افراد غیرمسئول یا کسانی که به نظر می رسید خودشان هم چیز زیادی از اظهار نظارتی که می کنندنمی دانند، اگر فقط ده سهم از سهامی را ک به من توصیه می شد خریده بودم، زیان خیلی زیادی می کردم. وقتی متوجه شدم آن دسته از فعالان بورس که تصور می کردند سود می کنند بدون استثنا زیان می کردند تصمیم گرفتم مطالعه ای را در این زمینه آغاز کنم تا به دلیل آن پی ببرم. آیا به دلیل آن این بود که افراد تمایل داشتند به جای خرید سهام بی رونق، سهام پررونق را در زمان نا مناسب خریداری کنند؟ من به این نتیجه رسیدم که در اغلب موارد به جای خرید سهام کم رونق سهام با رونق در زمان نامناسب خریداری می شده است. در کمال تعجب متوجه شدم به همان راحتی که با خرید سهام بی رونق متضرر می شویم، خرید سهام با رونق هم می تواند به زیان ما تمام شود. طی یک دوره زمانی طولانی، جریانات بورس، چرخه های تجاری، شرایط صنعتی واکنشها دوران افزایش قیمت دلایل و تاثیرات گوناگون را مورد مطالعه قرار دادم و دریافتم که سهام وقتی به طور نسبی ارزان است هیچ ارزشی ندارد مگر اینکه بدانیم این ارزانی رو به ترقی است یا تنزل.همانطور که کلنل لئوناردپی.آیرز می گوید: کسی که سهام یک شرکت را صرفاً به دلیل آنکه قیمت آن ظاهراً ارزان است می خرد مثل کشاورزی است که یک دماسنج دارد اما هیچ تقویمی ندارد و فکر می کند یک روز گرم پاییزی، موقع کاشت دانه های بهاری است. همچنین کشف کردم که بازار بورس تا حدی مثل شرایط جوی است. اگر شما به مدت چند سال گرمترین روزها را تحمل کنید، این فکرکه فردا حتماً هوا خنک تر خواهد بود شما را خوشحال می کند بعلاوه، وقتی قیمت سهام به طور غیر عادی افزایش می یابد، افراد فکر می کنند حتماً مدتی بعد قیمتها کاهش خواهند یافت. این مطالعات بیش از پیش مرا به موضوع علاقه مند کرد. کم کم معاملاتی فرضی در بازار بورس را در ذهنم مجسم کردم و آنها را به دقت در دفترچه یادداشتم ثبت نمودم. وقتی اطلاعاتم در خصوص یک دسته سهام معین و شرایط بازار درست به نظر می رسید، اقدام به خرید کردم، سپس وقتی قیمتها افزایش می یافت و به نقطه ای می رسید که به میزان قابل قبولی بالابود، اقدام به فروش می کردم. همچنین وقتی یک دسته سهام رو به تنزل می رفت و به نظر می رسید که این روند بدون تغییر ادامه خواهد داشت، آن را می فروختم. من نسبت به همتایانم که با پول واقعی بازی می کردند، وضع بهتری داشتم زیرا این معاملات کاغذی هیچ ترس روانی به من وارد نمی کرد و از طرفی، خطر تمام شدن سرمایه محدود نیز وجود نداشت. من فهمیدم گاهی این ما هستیم که درست به قلب یک هدف می زنیم و گاهی نیز دیگران هستند که همزمان تیرشان را به سمت ما نشانه رفته اند.( این را هم فرا گرفتم که در برخی مواقع فردی که سهام اعتباری دارد، خود یک هدف است و البته همیشه در معرض حمله دیگران ) اما با وجود اینکه من در حاشیه امن بودم، اغلب زیان می کردم. هر وقت زیان می کردم، سعی داشتم به علتش پی ببرم و از اشتباهاتم به نفع خود استفاده کنم. بعد از چند هفته یا چند ماه که بالاخره با دردسر فراوان از دوستانم سوالات زیادی در مورد بورس پرسیدم، توانستم کاهش دادن زیانها در عملیات فرضی ام موفق شوم. در یکی از ماهها سود خالصی بیش ازب 200 دلار کسب کردم. ماه بعد از آن نیز معاملاتم مقداری سود نشان داد. پیدا بود که به تدریج با ترفند های کار بورس آشنا می شدم اما از آنجا که اجدادم اسکاتلندی بودند و تمایل نداشتم در ماجراهایی که پایان آنها به زیان ختم می شود شرکت کنم، به همان خرید و فروش فرضی در دفترچه یادداشتم ادامه دادم. سرانجام در انتهای یک سال، از اینکه دیدم از طریق بازی یک نفره کوچک تخیلی خود به چه تئوری هایی دست یافته ام، شگفت زده شدم. یکی از دستاوردهای این تجربه این بود که کم کم تمایل پیدا کردم با پول واقعی سهام بخرم مقدار ناچیزی از پس انداز اندک خود را از بانک گرفتم و از دوستی خواستم تا مرا به یک کارگزار بورس معرفی کند. با حالتی شرم آلود وارد دفتر کارگزار شدم. هنگام ورود زیر چشمی اطرافم را می پاییدم، از این می ترسیدم که آشنایی را در آنجا ببینم. البته اگر فضای آنجا مثل کافه سیاهپوستان بود این قدر دزدکی راه نمی رفتم. خیال می کردم همه به گونه ای مرموز می گویند:« یک احمق دیگر هم از راه رسید.» کارگزار با نهایت ادب برایم توضیح داد که چگونه افراد به شرط تفاوت سود خرید می کنند. به طور خلاصه می توانم بگویم، خرید سهام به شرط تفاوت سود تا حدودی مثل داشتن خانه ای در مقابل یک وثیقه زیاد است، با این تفاوت عظیم که وقتی ارزش ملک به طور موقت افت می کند، فرد مجبور نیست برای حفظ منافع وثیقه گیرنده پول بیشتری بپردازد، اما در بورس هر گاه قیمتها تنزل کند شما ملزم می شوید تفاوت سود بیشتری به کارگزار بدهید. آن روز بعد از ظهر وقتی لیستی از سهام شرکتهای مختلف را خریداری کردم و ورقه ای گرفتم، کاملاً انتظار داشتم که یا تمام سهامی که خریداری کرده بودم تنزل کند و کل سودم از بین برود یا اینکه شرکت کارگزار ناگهان ورشکسته شود. اما متوجه شدم که حدود 300 دلار سود کردم. با خودم فکر کردم : عجب مسخره است که این همه سال شرافتمندانه زحمت کشیدم ببین اوضاع از کی به این منوال بوده است. روز بعد منتظر نشدم تا نوسان قیمت ها را در روزنامه بخوانم اما هر بیست دقیقه به کارگزارم تلفن می زدم. همان موقع فهمیدم خرید سهام به شرط تفاوت سود همزمان با آن، فکر کردن به موضوعی دیگر چقدر سخت است. ازهمان اولین تماس با کارگزاران با وجود تمام اشتباهاتم بیشتر سود برده ام تا زیان. اگر زیانهایم بیشتر بوداحتمالاً از فعالیت در بورس صرف نظر می کردم و از طرفی اگر سودهایم خیلی زیاد بود، این امکان وجود داشت که بیش از حد به کارم مطمئن باشم و برای یادگیری بیشتر تلاشی نکنم. بنابراین، اغلب سعی می کنم به سودهای اندک قناعت کنم و به این فکر کنم که به رغم سود اندک، حداقل آموخته هایی ارزشمند، آن هم به هزینه وال استریت، کسب می کنم. طی مشاهداتی که در این سالها داشتم، فهرستی بلند بالا از خطاهایی که تقریباً هر کسی در بازار بورس مرتکب می شود، تهیه کردم، اشتباهاتی که می توان آنها را نوعی رفتار جمعی تلقی کرد خدامی داند که من هم به سهم خود اشتباهاتی کرده و هنوز هم می کنم. در بخشهای آتی به برخی از رایج ترین خطاهایی که خودم و دیگران به عنوان افراد عادی انجام می دهیم خواهم پرداخت. نمای بیرونی رفتار افراد در بورس رو ترقی وپررونق را که در آن شانس زیادی برای سودآوری وجود دارد به این صورت می توان خلاصه کرد. ابتدا با ترس تعداد خیلی کمی سهم با قیمت پایین خریداری می کند اما به تدریج برای ادامه کار اعتماد به نفس پیدا کرده و تعداد بیشتری سهم می خرد.از این طریق سود اندکی بدست می آورد اما وقتی قیمت سهام پیوسته افزایش یافت، از اینکه سهامش را فروخته پشیمان می شود و بازهم اقدام به خرید همان سهام می کند این بار تصمیم می گیرد سهامش را در مقابل سود بیشتر بفروشد اما انتظار برای فروش بیش از حد طولانی می شود و دراین اثنا متوجه می شود که قیمتها افت کرده اند. در اینجاست که به اشتباه، سهام ارزان قیمت را شانس تلقی نموده و اقدام به خرید هر چه بیشتر آنها می کند بعد از اخبار ناامید کننده روزنامه ها را می خواند و می بیند که قیمت سهام به شدت رو به تنزل است، دچار ترس و دلهره می گردد و کل سهامی را که خریده است به قیمت پایین تر از مبلغ خرید، به فروش می رساند، حتماً به خاطر دارید که اوباید برای هر معامله حق الزحمه ای به کارگزار بدهد، حق العمل کارگزاران بیش از یک میلیون دلار در روز است. برای افراد معمولی تعجب آور است که حتی وقتی بورس در بهترین وضعیت است، برخی ممکن است زیان کنند.

.